۱۳۹۵ مهر ۲, جمعه

پاییز

پاییز امد و دلتنگی هایش!
مهر است  و بی مهری هایش!
پاییز هست  و عاشقانه هایش!

به یاد این شعر شاملو افتادم:

اندوهش 
غروبی دلگیر است
در غربت و تنهایی...
هم چنان که شادی اش 
طلوع همه افتاب هاست...

۱۳۹۵ شهریور ۱۸, پنجشنبه

شانزده شهریور نود و پنج/ بزرگداشت چهلمین سال ریاضی

  • مراسم خیلی خوب برگزار شد، خیلی ها امده بودن. از قدیمی هی قدیم تا جدیدترین ها!  همه خوشحال بودن، جال و هوای عجیبی بوجود امده بود!  بهترین قسمتش همان خاطره گویی بود که از شیطونی هاشون گفتن و خاطرات شیرین و خوشی ها!  کلیپ عکس های قدیمی که پخش شد فضای نوستالژی عجیبی بوجود امده بود و بعضی ها اشک شوق در چشمانشان حلقه زده بود.  جالبترین نکته ایی که اتفاق افتاد این بود که قرار بود مراسم از ساعت پنج شروع بشه ولی 99% دانش اموختگان بین ساعت سه و نیم چهار دانشگاه بودن!  مچری هم که دیگه سنگ تمام گذاشت و رو سفیدم کرد.  گل بهی پوشان شیطون و جوان هم که با سوت و دست و همخوانی هاشون به مجلس شور و حال دیگه ایی داده بودن!
  • همان شب از ساعت یازده پیام های تشکر و قدردانی که در گروه سرازیر شد هر چه خستگی بر تن داشتم از تنم بیرون برد! 
  • پیشنهاد اولیه از خودم بود و بلاخره توانستم انچه سالیان سال بهش فکر کرده بودم را به اجرا در اورم! از این بابت حس خوبی دارم!
  • شانزده شهریور یکهزار و سیصد و نود و پنج به عنوان یکی از بهترین خاطرات ثبت شد.