سفر مرا به در باغ چند سالگی ام برد
و ایستادم تا
دلم قرار بگیرد،
صدای پرپری امد
و در که باز شد
من از هجوم حقیقت به خاک افتادم!
و ایستادم تا
دلم قرار بگیرد،
صدای پرپری امد
و در که باز شد
من از هجوم حقیقت به خاک افتادم!
(سهراب سپهری)
- سفر مرا به باغ خاطرات برد... از فرودگاه که با فرخنده روبرو شدم تا میهمانی بزرگی که همه را دیدم و با یاد گذشته ها و خاطرات گفتیم و خندیدیم و در ادامه گردش در طبیعت و لذت از هوای بسیار دلپذیر و طبیعت سرسبز و آش دوغ خوردن! ... همه و همه خاطره شد، گرچه مسرور از سفرم ولی بغض دلتنگی در گلویم گیر کرده!