- به نقل از دوستان و اشنایان که می گفتند : هر وقت می بینیمت لبخند بر لب داری و چهره ات باز است و من در پاسخ به خنده می گفتم : این خصلت را از پدر به ارث برده ام ، اگر چه در خوشرویی خیلی از او عقب هستم ولی یک کمی یاد گرفته ام. ولی بابا حالا لبخند رو لبام خشکیده و به دیگران که نگاه می کنم بغض گلویم را می فشارد. بابا تا حالا نمی دونستم یتیمی اینقدر سخت باشه. دیروز تو کلاس که درس می دادم نمی تونستم به چهره " مطهرهً " یتیم، که بارها و بارها برام از نبود پدرش حرف زده بود و اشک ریخته بود نگاه کنم و او هم نگاهش را از من می دزدید. بابا صبوری کردن خیلی سخته، سعی می کنم غم نبودنت را تحمل کنم ولی چه کنم که خیلی برام سخت و دردناکه. بابا تو داغ ِ برادر دیدی و صبوری کردی ، برای برادر زاده هات پدری کردی و دست نوازش بر سرشان کشیدی ولی حالا کی می خواد هم ما و هم اونها را نوازش کنه؟ بابا در مراسمت خیلی ها دلتنگت بودند و احساس یتیمی می کردند. ... بابا خیلی سخته ولی باید سعی کنم صبور باشم. بابا بخدا سخته یتیم بودن ولی سعی می کنم مثل خودت صبور باشم ...
۱۳۸۷ آذر ۱۰, یکشنبه
صبوری کن ای دل
۱۳۸۷ آذر ۹, شنبه
بغض پنهان
- مادر در سوگ پدر گریه نمی کند. بغض نترکیده اش را در دل پنهان کرده تا برای همیشه در دلش باقی بماند. او می خواهد یاد و خاطر ِ پدر همیشه همراهش باشد. ... ای کاش گریه می کرد ... او این مصیبنت را به فرداهای خودش منتقل می کند و دیگر ارام نمی گیرد. ... ای کاش گریه می کرد...
۱۳۸۷ آذر ۴, دوشنبه
در سوگ پدر
- پدرم دیده به سویت نگران است هنوز
- غم نا دیدن تو بار گران است هنوز
- آنقدر مهر و وفا بر همگان کردی تو
- نام نیکت همه جا ورد زبان است هنوز
۱۳۸۷ آبان ۲۹, چهارشنبه
مقصد ما، راه ماست
- مقصد پروانه ها راهشان است. برای پروانه ها مهم این است که همواره در راه باشند، توقف برای آنها به منزله مرگشان است. پروانه ها آرام آرام و پیوسته در حال تلاش و حرکتند و به راهشان ادامه می دهند، اگر چه ممکن است در بین راه عمرشان به پایان برسد.
- مرگ دیر یا زود فرا می رسد و عمر کوتاه است ولی مهم این است که برای همیشه و همواره در راه باشی و حرکت!
۱۳۸۷ آبان ۲۶, یکشنبه
نا کس، کس نمی گردد ...
- من از افتادن سنبل بر خاک دانستم
- که کس نا کس نمی گردد از این افتان و خیزان ها
- من از روییدن خار بر دیوار فهمیدم
- که نا کس، کس نمی گردد از این بالا نشین ها
برای بعضیا واقعاً متاسفم و برای خودم بیشتر که به بعضی ها بها دادم در حالی که ارزش نداشت و وقتمو براش تلف کردم! ... حرفی نزنم بهتر است ... از این به بعد حتی ارزش توهین کردن هم ندارد.
۱۳۸۷ آبان ۲۴, جمعه
مهربانی
- مـهربانی صفت بـارز عشـاق خــداست
- یادمان باشد که از این کار ابایی نکنیم
- مهرورزی و محبت برایمان دوستی و صمیمیت به ارمغان می آورد، چنانکه در آغاز هر کاری " بنام خداوند بخشنده و مهربان " بر زبانمان جاری می شود.
مدتی پیش این بیت شعر را برای یکی از دوستان که فکر می کردم با مطلب بلاگش همسانی داره را کامنت گذاشتم و چند روز بعد او همین بیت را برایم کامنت گذاشت! نمی دانم چرا؟ شاید خواسته پس بفرسته؟!! ... شاید هم ... نمی دانم ...
این هم از خاصیت ِ دنیای مجازی است که کمتر با روحیات همدیگه آشنایی داریم !!
۱۳۸۷ آبان ۲۱, سهشنبه
۱۳۸۷ آبان ۱۹, یکشنبه
ویران نکنیم
- گاهی می شه با یک جمله باعث پیشرفت کسی شد و زندگی او را دگرگون کرد بدون اینکه بدانیم یا حتی بخواهیم... و گاهی هم می شه که با یک جمله زندگی کسانی را ویران کنیم با آنکه می دانیم و شاید هم می خواهیم!! ...
۱۳۸۷ آبان ۱۸, شنبه
نوشتن آرامش میاره
- سالیان سال است که می دانم با نوشتن می تونم خودمو بیرون بریزم و تخلیه کنم، اوایل نوشتنه هامو پس از نوشتن پاره می کردم و بعد کم کم خودمو قانع کردم که تو سالنامه ها بنویسم و نگه شون دارم. مدتی است با اینکه اینجا می نویسم ولی خب گاه گاهی دست به قلم هم می برم. گاهی نمی تونم همه حرفهامو بریزم اینجا، نه برای اینکه ممکن است خواننده ای داشته باشه بلکه به دلیل اینکه چند وقت دیگه که بهشون سر بزنم دوباره آتیشم می زنند! شاید از همون نوع حرفایی که بعضی ها اسمش را گذاشتن حرفهای نگفتنی!! چند روزی بود که منم حرفام نگفتنی بود و ننوشتم ! حتی نتونستم کاغذ ِ سفید را رنگین کنم!...
- باید بشینم و دوباره با خودم مذاکره کنم تا شاید قانع بشم که همون حرفها را هم باید نوشت...
- نوشتن آرامم می کنه. به این ارامش نیاز دارم...
۱۳۸۷ آبان ۱۵, چهارشنبه
تاثیر گذاری
- بعضی وقتها آدمهایی وارد زندگی مون می شن که نمی توان تاثیرشان را در زندگی نادیده گرفت. یک دوست ، یک همکلاسی، یک دانشجو و یک استاد گاهی در زندگی آدم چنان تاثیر می ذارن که مسیر زندگی را عوض می کنند و این تاثیر گذاری آنقدر اروم اروم صورت می گیره که خود آدم هم متوجه نمی شه!
۱۳۸۷ آبان ۱۳, دوشنبه
پرواز تا خدا زیر ِ باران
- در قاب خیس پنجره چک چک آواز باران شنیده می شه . در بلور قطره ها بر شیشه، دلتنگی ابر دیده می شه. می خواهم لبریز شوم از این قطره ها، می خواهم لحظه های تازه ای را آغاز کنم. به زیر باران می روم. برگهای خشک و زرد پاییزی کاملاً خیس شده اند و بوی خوش باران تو کوچه پیچیده. ...
- حالا دیگه هم باران میاد و هم نمیاد. سرم را بالا می کنم و به اسمان نگاه می کنم. نمی دانم خیسی صورتم از نم نم ابر هاست یا از نم نم چشمانم. ...
- لبخند می زنم، لحظه های تازه ای را آغاز می کنم!
- زیر باران می توان تا خدا پرواز کرد!
۱۳۸۷ آبان ۱۲, یکشنبه
گفته بودی ، گفته بودم
- جه زود فراموش کردی که گفته بودی هیچگاه فراموشت نمی کنم!
- چه زود فراموش کردم که گفته بودم خیلی زود فراموشت می کنم!
اشتراک در:
پستها (Atom)